هوالمحبوب


از پله ها که پایین خزیدم، نون جان نشسته بود جلوی پنجره، و ریز ریز گریه می کرد، از چشم‌های قرمزش می‌شد همه چیز را فهمید. مامان زودتر رفته بود، من پناه بردم به اتاقم، روی صندلی نشستم و خیره شدم به پنجره، انگشت‌های دستم رفته‌رفته کبودتر می‌شد، از فشاری که روی قلبم می آمد.
مریم که آمد راهی شدیم.
چند روز قبل توی تخت ICU دیده بودمت، با فشار دستگاه‌هایی که به همه جای تنت وصل کرده بودند، قفسه سینه‌ات بالا و پایین می‌رفت. از تخت کنده می‌شدی و هر بار با فشار پرت می‌شدی روی تخت. چشم‌هایت را دیگر ندیدم. دستت را دیگر نگرفتم.
آخرین بارش همان اواخر اسفند بود که با گلدان نرگس آمده‌بودیم خانه‌تان و تو نشسته بودی و چشم‌هایت برق زده بود و گفته بودی که چقدر گل دوست داری. گفته بودی سفارش می‌کنم از نرگست خوب نگهداری کنند. مامان نم اشکش را گرفته بود و ما بغض کرده بودیم.
گفته‌بودی برای مرخص شدنت چیدمان خانه را تغییر دهند. پرده های نو را وصل کرده‌بودند. مبل‌های تازه نشسته‌بود توی خانه‌تان، ولی تو نبودی. عروسیت نبود که برایت کل بکشیم و زیرگوشت بخوانیم که عروس چقدر قشنگه ایشالله مبارکش باد. تنت را باید می‌سپردیم به خاک، باید چشم‌هایت را، دست‌هایت را، صورت قشنگ مهربانت را می‌سپردیم به خاک و بدون تو بر می‌گشتیم.
روز خاکسپاری‌ات قبرستان غلغله بود، همه بودند، پیر و جوان، زن و مرد. مامان و خاله نوحه می خواندند، قرار نبود قصه‌ات اینقدر زود تمام شود، اما تو زودتر تمامش کردی، هنوز خواهرزاده‌هایت را ندیده بودی، مگر چند روز قبل تولد سحر نبود؟ مگر آنجا نرقصیده‌بودی  و با ذوق خبر خاله شدنت را به من نداده‌بودی؟
برایت نماز خواندیم، بدرقه‌ات کردیم و به خانه برگشتیم. هم‌خانه‌ات همان دختر نوجوانی بود که توی یک اتاق کنار هم خوابیده‌بودید، حالا خانهء آخرتان نیز کنار هم بود. هر بار که سر می‌زنم، یک دسته میخک برایت می‌خرم، می‌دانم که گل دوست داشتی، می‌دانم که حالا روزگار بهتری داری، سبک‌تر، بی دردتر، آرام گرفته‌ای.
تو که رفتی همه ی کسانی که قلبشان از سنگ بود، یکهو مهربان شدند، دایی و زن دائی گریه‌کنان و توی سر ن آمدند، خاله را بغل کردند، گوشه‌ای کز کردند و نشستند. من زن برادرت نشدم، خانه‌تان را فروختند و حالا خاله مهمان این خانه و آن خانه است، چند سالیست که دیگر شماره‌ات روی گوشی‌ام نمی‌افتد. پیام‌های پر مهرت را ندارم، اما تو به آخرین‌شان عمل کردی.  هفتمین سالیست که نداریمت.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها