هوالمحبوب
وقتی میگویم خسته شدهام از این شغل، نگویید چرا!
هر سال اواخر دی و اوایل خرداد، مجبور بودیم برای تکتک دانشآموزان، کارنامه توصیفی بنویسیم. یعنی توضیحی چند جملهای برای هر درس و برای هر دانشآموز! کار مزخرف و حوصله سربری بود. ولی خب عادت کرده بودیم که توی این مملکت تکنولوژی بیمعناست!
حالا آمدهاند کار دستی را خیر سرشان منتقل کنند روی سایت سناد! این سایت مرجع آموزش و پرورش است، هر معلم یک رمز عبور دریافت کرده و قرار است همان کار یدی را اینجا روی سایت اجرا کند. مزخرف بودن مسئله دقیقا از همین جا شروع میشود. سایت هر چند دقیقه یک بار قطع میشود، حالا از دیروز عصر تا همین لحظه قطع است. یکهو میبینی کل دانشاموزان را وارد لیست کردهای و وقتی ثبت نهایی را میزنی، ای دل غافل از سایت خارج شدهای!
حالا توی دبیرستان مسئله کمی فرق میکند، قرار بود امتحانات روز هجده دی به پایان برسد، اما این تعطیلیهای رنگارنگ، کار را تا هفتۀ پایانی دی طول داد. هنوز دی به پایان نرسیده، اداره بخشنامه زده که نمرات را تا آخر دی وارد سایت کنید. یعنی عملا کار درست و اصولی از تو نمیخواهند، الکی نمره بده و خودت را خلاص کن.
هنوز امتحانات دوره دوم تمام نشده، به ما هنوز ریز نمرات را تحویل ندادهاند و .
هر روز که کتابهای ادبیات را ورق میزنم، افسوس میخورم. به کتابی که بیشتر شبیه بینش و دینی است تا ادبیات. هفتاد درصد کتاب، سخنرانی و زندگینامۀ به درد نخور است. به ادبیاتی که انگار کم ترسناک نیست برای آقایان. ادبیات علم بیداری و آگاهی و خرد است و چه چیزی خطرناکتر از این؟
یادم میآید یکی میگفت داستانی از عزاداران بیل را توی کتاب فارسی چاپ کردهاند و نام شخصیت اسلام را تغییر دادهاند به نمیدانم چه. هر کس که ساعدی خوانده باشد میفهمد که اسلام توی آن کتاب چه رمز و رازی داشته و اصلا نماد چه بوده. تغییر یک اسم، تغییر هویت داستان است که هیچ کس به لایههای پنهانیاش پی نبرد.
دارم به جهانی خالی از خرد و شعور و شعر فکر میکنم، به جایی که اشعار و متون استخوان دار ادبیات، هیچ کجایش را نگرفته. به جهانی که جوانانش سعدی و حافظ را با لکنت میخوانند و البته هیچ نمیفهمند.
دارم به سیستمی فکر میکنم که ما را ریاکار و پاچه خوار و پشت هم انداز بار میآورد. به سیستمی که کاغذبازی حرف اول و آخر را در آن میزند. از بخشنامههای بی سر و تهی که هر روز به شکل انبوه به مدارس ارسال میشود و رسمان را میکشند.
توی این هیر و ویر، سری هم زدهام به سنجش، اعتراض بیست روز پیشم هنوز دست نخورده مانده است، در دست بررسی است!
از یک جهت خوشحالم از قبول نشدنم، از رسمی نشدنم، از همرنگ جماعت نشدنم، از اینکه مجبور نیستم مقنعۀ سیاه سرم کنم، لباس گشاد بپوشم و چشمم را به روی لباسهای رنگی ببندم و بخزم توی تباهیهایی که سیستم دچارش هست.
دنیای تباهی است که صفر کیلومترهایی که فرق گونیا و نقاله را نمیدانند، استخدام میشوند، کسانی معلم ابتدایی میشوند که نمیدانند زاویه با سانتیمتر اندازه گرفته میشود یا با درجه!
معلمانی که کتاب نمیخوانند، به روز نیستند، از مقالات جدید بیخبرند، از شیوههای تدریس خلاق چیزی نمیدانند از سر و کول هم بالا میروند و برای یک ساعت کلاس ضمن خدمت اضافهتر جان میدهند. این وسط ما فقط آه میکشیم و حسرت میخوریم و صرفا خوشحالیم که حقوق دیماهمان کامل واریز شده.
این را یادم رفت بگویم، اصلا دیشب که خواستم این پست را بنویسم، هدف اصلیام نوشتن این موضوع بود، اما درد و دل آنقدر زیاد شد که پاک فراموشش کردم. دیشب بعد از اعلام تعطیلی امروز از شدت عصبانیت نشستم گریه کردم. توی این شرایطی که تا تقی به توقی میخورد مدرسه تعطیل میشود و بعد از تعطیلی بچهها به تاسیسات کارخانه برمیگردند و هر چه رشتهایم پنبه میشود، تنها کاری که از دستم بر میآمد گریه کردن بود.
بعد برای موسسمان پیامی نوشتم. در نهایت قرار بر این شد که در تعطیلیهای آتی ما همچنان کلاسمان را تشکیل بدهیم. این سیستم مسخره، آزمون تیزهوشان را که همیشه اواخر خرداد یا تیر برگزار میشد آورده به تاریخ چهار اردیبهشت! یعنی ما باید کتابهای درسی را تا عید تمام کنیم!
در حالی که طبق بودجهبندی باید درس ده میبودم، درس هشت را تازه شروع کردهام. یعنی عملا چند هفته از زمان روتین هر سال عقبم، چه برسد به اینکه تا عید کتاب را تمام کنم. برنامهریزی توی وزارت آموزش و پرورش موج میزند!
+هزار و هفتصد روز است که اینجا مینویسم، چه عجیب .
درباره این سایت