هوالمحبوب
برای دی ماه امسال، هیچ برنامۀ سفری نداشتم، یعنی اصولا اونقدر گرفتار پروسۀ کاری هستم که به سفر فکر نمیکنم. هفتۀ پیش که خانواده راهی مشهد بودن، هرچی اصرار کردن که توام بیا، گفتم نه، من دو روز مرخصی نمیگیرم برای دل خودم که بچهها از درس بیوفتن. اونا بدون من رفتن، ولی مشهد مهآلود بود و هواپیما نتونست بشینه.
وقتی برگشتن تبریز غم رو تو نگاه تکتکشون میخوندم. حالا که هوای مشهد مساعد شده، شرکت هواپیمایی بهمون اطلاع داده که سهشنبه میتونه برامون بلیط رزرو کنه. با مامان رفته بودیم کافیشاپ، تو راه برگشت راجع به سهشنبه بهم گفت. یهو دلمو زدم به دریا و به خواهرم زنگ زدم که برای منم بلیط بگیره. چون تا سهشنبه تعطیلیم و فقط چهارشنبه رو باید مرخصی بگیرم. وقتی مریم زنگ زد و گفت بلیط برای سهشنبه جور شده، یه جونی دوید تو رگام. انگار هنوز باورم نشده بود که دارم میرم مشهد.
سهشنبه نماز عصرتو حرم خواهیم بود انشاالله:)
از اون سفر یهوییها و دعوتیهاست که میدونم طلبیده شدم. هر بار که میرم مشهد، یه حس غریبی دارم. حس خوب و بد توام میشه با هم. دو سال پیش که تابستون با دوستام رفته بودم، چندان سفر خوشی نبود، یعنی نتونستم خودم رو سبک کنم و برگردم. یه چیزی تو وجودم سنگینی میکرد که بارش رو تا همین لحظه دارم با خودم میکشم. برای همتون دعا میکنم. آروز میکنم در کنار تمام غمها، نبودنها، نداشتنها، نشدنها و نرسیدنها، یه حال خوبی برای ادامه دادن پیدا کنید، یه نوری که بهتون جهت بده برای بهتر شدن زندگی. خیلی دلم میخواست دوستان مشهدی رو توی این سفر ببینم. امیدوارم برنامههاشون جور باشه و بتونیم یه قرار بذاریم.
درباره این سایت